برچسبها:
عاشقانه ,
موضوعات مرتبط:
عاشقانه-احساسی ,
,
یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند؟/
افتخار ناز پیچ و تاب موهای تو چند؟
حال چون آرامشت سهم کسی غیر من است/
غرق گشتن در هجوم موج غمهای تو چند؟
در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است/
گوشه ی پرت جنوب شهر دنیای تو چند؟
بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران/
بسته ای از غصه ها و درد و دعوای تو چند؟
ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من/
حق ماندن با تب داغ غزلهای تو چند؟
مهر در کانون گرم خانواده سهم تو/
شب نشینی در تگرگ سخت سرمای تو چند؟
خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو/
اشک در تاریکی سنگین شبهای تو چند؟
زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن/
کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند؟
نازنین، خوش قد و بالا، مهربانی مال تو/
یک نگاه مهربان بر قد و بالای تو چند؟
قدرت من در خرید "دوستت دارم " کم است/
جمله های تلخ و غمگین سخن های تو چند؟
جشن در ویلای ساحل آنقدر جذاب نیست/
مرگ در دلتنگی غمگین دریای تو چند؟
اشتراک گذاری
برچسبها:
عاشقانه ,
ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ .. ﻣــﻮﻗـﻌﯽ ﮐــﻪ ﻫــﻨﻮﺯﻡ ﺩﻭﺳـــﺘﺶ
ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻣــﺎ ﻧــﺒﺎﯾــﺪ ﺑـــﻪ ﺭﻭﯼ ﺧـﻮﺩﺕ ﺑــﯿﺎﺭﯼ !!
ﻣــﻮﻗﻌﯽ ﮐـــﻪ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﯼ ﻣــﺜﻞ ﻗــﺒﻞ ﺷــﯽ ﺍﻣـﺎﻧـﻤﯿﺸﻪ ...!!
ﻣــﻮﻗﻌﯽ ﮐــﻪ ﯾــﺎﺩ ﮐــﺎﺭﺍﺵ ﻣـــﯿﻮﻓﺘــﯽ ﻭ ﯾــﮏ ﻟـــﺒﺨﻨﺪﻣـﯿﺎﺩ
ﮔــﻮﺷﻪ ﯼ ﻟـﺒﺖ !!
ﻣــﻮﻗــﻌﯽ ﮐـﻪ ﺩﻝ ﯾــﮏ ﭼﯿــﺰﯼ ﻣـﯿﮕﻪ ﻭ ﻋﻘــﻞ ﯾــﮏﭼﯿــﺰ
ﺩﯾــﮕﻪ !!
ﻣــﻮﻗﻌﯽ ﮐــﻪ ﻧــﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﮐــﺠﺎﯼ ﺯﻧـــﺪﮔﯿﺸﯽ !!
ﻣـﻮﻗـﻌﯽﮐـﻪ ﺍﻭﻥ ﺑـــﺮﺍﺕ ﺟـﺬﺍﺏ ﺗــﺮﯾﻨﻪ !!
ﻣــﻮﻗﻌﯽ ﮐـﻪ ﺑــﺎﯾﺪ ﺍﺯﺵ ﻧﺎﺭﺍﺣـﺖ ﺑـﺎﺷـﯽ ﺍﻣــﺎ ﻧﻤـﯿﺘﻮﻧــﯽ !!
ﻣــﻮﻗﻌﯽ ﮐــﻪ ﺑــﻬﺶ ﻧــﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﯼ
ﻭﻟـــﯽ ﻧــﯿـﺴــﺖ ...
اشتراک گذاری
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود!
دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـی رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگـــر می رود!
پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!
ابـروانت مـی شود یــادآور " هشتاد و هشت"
چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود!
گــر تــو را ای فتنـه ، شیـخ شهر ننمایـد مهار
مثل ایمــــان مــن ، امنیت ز کشـــور می رود!
اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد
آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود..
اشتراک گذاری
- (سهراب سپهری)
صبح امروزکسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا يادتو انداخت،رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من...
اشتراک گذاری