برچسبها:
عاشقانه ,
درد ، مرا انتخاب کرد . . .
من ، تو را . . .
تو رفتن را . . .
آسوده برو ، دلواپس نباش . . .
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم . . .
اشتراک گذاری
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود!
دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـی رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگـــر می رود!
پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!
ابـروانت مـی شود یــادآور " هشتاد و هشت"
چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود!
گــر تــو را ای فتنـه ، شیـخ شهر ننمایـد مهار
مثل ایمــــان مــن ، امنیت ز کشـــور می رود!
اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد
آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود..
اشتراک گذاری
- (سهراب سپهری)
صبح امروزکسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا يادتو انداخت،رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من...
اشتراک گذاری
>قربان معرفت وصفای خودمان<
>عشق ومحبت و،وفای خودمان<
>درشهرشمانمی توان عاشق شد<
>بایدبرویم روستای خودمان...<
اشتراک گذاری