مرا لب بر لبانش آرزو ست
گلی از گلستانش آرزو ست
دراین برگریزان هر شب و روز
مرا آغوش نازش آرزو ست...
عشق؟
هه!
چه واژه ي خنده داري!!
كدام عشق است كه معشوق را برهنه خواهد كرد؟! كدام عشق است كه تا معشوق زيباتري مي بيند دلش ميلرزد؟!
و اگر عاشق بودي معشوقت برايت نفس بود نه هوس!
و اگر عاشق بودي چشمانت هيچ كس جز معشوق را نميديد!
مگر دل چندبار عاشق ميشود؟!
چند بار ميلرزد؟!
اينها همه اش يك شوخيست...
يك التهاب قلبي كوچك است كه زود سرد ميشود...
يك دوست داشتن ساده كه آدم هايي با فكر كوچك اسم آن را "عشق" ميگذارند و آنقدر آن را در انديشه كوتاه خود بزرگ ميكنند كه نام عشق را بر آن مينهند!
كدام عاشق است كه معشوق خود را تنها بگذارد؟! شوخي عقل با قلب!
جدي اش نگيريد....
یه تصویراز تو و دریا...همه دارو ندارم شد
یه حسرت از همون چیزی که میخوام و ندارم شد…
یه تصویر از تو و دریا پراز موج کرده روزامو...
تو طوفانت برام دنیاست، ببین شورِ تماشامو
یه وقتا رنگ چشماتونمیبینم، آخه دریا کناره برق چشماته
نمیشه فرقشون پیدا، یه قاب از هُرمِ این دستام
میسازم تا که این تصویر یه تیکه از وجودم شه...
مثل قسمت، مثل تقدیر….
میمونم خیر ه رو عکست، برام زنده است پر از غوغا
چه لبریزم من از یادت، تو رو دارم تو این دست ها
نگاهم، خنده هام ،بغضم همه بوی تو رو داره
چقدر قصه ،چقدر حرمت ،ازاین تصویر سرشاره
بذاراشکام بشن آیینه، بشینن روبه روی تو
تلا قیشون با هم نابه ،میسازن بی نهایت رو
حقیقت داره این دوری ،تورفتی نیستی تو خونه
ولی فکرت ،غمِ عشقت ،شده مهمون و می مونه …
کشورم جایی است که بیشتر مردمش پس از خستگي مفرط ناشي از سه ماه خواب سنگين زمستاني، سيزده روز خوب میخورن و میخوابن وسپس وارد سه ماه چرت بهاره مي شوند تا براي سه ماه تفريح تابستاني آماده شوند!! ولی همین هم کم نیست ، جایگاه مردم من در جهان ،سوم است !
دلت تنگ یک نفر که باشد !
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛
و لحظه ای فراموشش کنی ،
فایده ندارد ....
تو دلت تنگ است ،
دلت برای همان یک نفر تنگ است !
تا نیاید ... تا نباشد ....
هیچ چیز درست نمی شود ... !!!
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن والاترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن..